عباس عبدالهی پور- خیلی ها به غلط گمان می کردند که جرج اورول یعنی همان دو اثر اشتهاریافته اش: قلعه حیوانات و 1984. اما اورول علاوه بر این کتاب ها و رمان های دیگرش، مقاله نویسی درخشان هم هست. مقاله نویسی تزبین و موشکاف که در کارِ آشکار کردن و به پرسش گرفتن وضعیت هایی است که انسان ها قربانیِ قدرت شده اند. او از معدود نویسنده های انگلیسی بود که در آثارش آشکارا استعمار انگلستان را زیر سوال برد. در عین حال نویسنده ای بود حساس نسبت به بی عدالتی های اجتماعی. کتاب «در کام نهنگ» مجموعه ای است از مقالات جورج اورل درباره موضوعات مختلف که علاوه بر توصیفات درخشان وی، دربردارنده نقدهایی است صریح بر وضعیت های تحمیل شده بر انسان ها. در مقاله«در اعماق معدن» اورول تصویری دهشتناک نمایش می دهد از کار طاقت فرسای معدنچیان. شرایط کاری که هیچ نسبتی با کرامت انسانی ندارد «زمان دیدار از معدن هنگامی است که ماشین ها می غرند و هوا از غبار زغال سنگ سیاه شده و آن وقت است که به راستی مشاهده می کنی معدن چیان چه می کنند و در یک چنین مواقعی معدن به جهنم می ماند، یا لااقل تصویری است که من از جهنم در ذهن دارم. بیش تر آنچه از جهنم در ذهن داریم همین جاست- هوای داغ، سروصدا، سرگیجه و آشفتگی، تاریکی، هوای آلوده و فراتر از همه چیز جای به شدت تنگ. در اینجا همه ویژگی های جهنم هست مگر آتش». اورول آرام آرام همچون ناظری دقیق مراحل کار در معدن را توصیف می دهد، از مخاطرات و تحمل ناپذیری اش می گوید و نشان می دهد در ورای همه پیشرفت های صنعتی و ساختن «تمدنی جدید» بر بنیاد زغال سنگ، چه کسانی دارند قربانی می شوند و زندگی شان چگونه است.
یا در مقاله «شلیک به فیل» از سرگذشت شخصی اش در برمه، به عنوان سرباز در نیروی استعماری بریتانیا، برای نقد نظام استعماری کمک می گیرد. در آنجاست که از استعمار و ستمش متنفر می شود «در شغلی مانند این، آدم به راحتی و از نزدیک میتواند ببیند که پادشاهان چقدر کثیف هستند. دیدن زندانیانی که در قفسهای آلوده و متعفن قفل شده روی هم تلنبار میشدند، چهره های خاکستری و وحشت زدهی آنانی که سالها بود در زندان بودند و دیدن جای زخم شلاق روی سرین مردانی که با چوب بامبو شلاق میخوردند، همه حس گناه تحملناپذیری را روی دوش من میگذاشتند. اما کاری برای آنها نمیتوانستم انجام دهم. من جوانی بودم که تحصیلات زیادی نداشتم و باید در سکوتی که به هر مرد انگلیسی در شرق تحمیل میشود به مشکلات زندگی خودم فکر میکردم». یک روز صبح، فیلی اهلی در غیاب فیل بانش زنجیر پاره می کند و پای به شهر می گذارد. هیاهوی مردمان وحشی اش کرده است. اورول را اعزام می کنند. فیل خساراتی به جا گذاشته و یک نفر را زیر پا له کرده است. لحظه ای که آن ها می رسند فیل آرام شده است. جمعیت زیادی، نزدیک به 2 هزار نفر، گرد اورول جمع شده اند. او نمی خواهد به فیل شلیک کند. اما در چشم تک تک اهالی می بیند که باید فیل را بکشد. آنجا است که به ضعف خود به عنوان نیرویی استعماری پی می برد. « این همه راه بالا آمده بودم، با آن تفنگ در دستم و دو هزار نفر پشت سرم در انتظار کشته شدن فیل رژه رفته بودند، و هیچ کاری انجام ندهم؟ غیرممکن بود. جمعیت من را مسخره میکردند». چاره ای ندارد، شلیک می کند و فیل را از پای در می آورد. «آیا ممکن است کسی متوجه شده باشد که من آن فیل را فقط و فقط به آن دلیل کشتم که جلوی برمهایها شبیه یک احمق به نظر نرسم؟». او شلیک می کند و فیل را از پای در می آورد. آیا ممکن است کسی متوجه شده باشد که من آن فیل را فقط و فقط به آن دلیل کشتم که جلوی برمهایها شبیه یک احمق به نظر نرسم؟
در این سال ها شاید به واسطه قلعه حیوانات و 1984، همهِ وجهِ سیاسیِ اورول به ضدیت با چپ و نظام کمونیستی تقلیل داده شده است، اورول اما خصم همه نظام های سلطه است، همه نظام های تحمیل کننده باور و فاسد، چه چپ- چه راست، که زندگی را در وجوه مختلف بر انسان تنگ کرده اند.