عباس عبدالهی پور- احتمالاً یکی از بهترین راه ها برای بررسی یک دوره یا زمانه، اینکه آیا توام با سعادت است یا ناکامی، بررسی مسائل و پرسش هایی است که در آن زمانه مطرح می شوند. پرسش های یک عصر احتمالاً تصویری به دست می دهند از آنچه که در جریان است، از وضعیت های اجتماعی و سازوکارهای سیاسی و اقتصادی. برخی حتی گفته اند که پرسش ها از پاسخ ها هم مهم ترند. چون اگر پرسش ها درست مطرح شوند آن وقت جامعه مسیر خود را، افتان و خیزان خواهد یافت. با مداقه در دو پرسش، به دگرگونی فکر کنیم که در طی یک سده اخیر رخ داده است. پرسش اول:« چه باید کرد؟». این پرسش از نیمه دوم قرن نوزدهم به پرسشی جدی به ویژه در جوامعِ «توسعه نیافته» بدل شد. چهره های مختلفی از جریان های متفاوت به طرح این پرسش پرداختند. می دانیم که تولستوی و لنین نوشته هایی دارند با همین عنوان. مضمون مستتر در این پرسش بحث «عاملیت» بود. یعنی اینکه آدمی چه می تواند انجام دهد و چگونه؟ در اینجا حال و آینده گشودگی دارد، چیزی است در محدوده امکان های ما. «باید کاری کنیم». دگرگونیِ رخ داده، مسخ شدن این پرسش و تا حدی بی اعتباری اش است.
از یک زمانی، گویا ساختن یا رقم زدن حال و آینده از جای دیگری رقم می خورد؛ از جایی بیرون از توان «مردم» و «سوژه ها». نسخه های انتخاباتی مختلفِ «ما می توانیم» تقلاهایی از پیش بی حاصل برای اعاده این عاملیت، حداقل در سطح گفتمانی بوده است. حتی در سنت چپ هم تلاش های کسانی چون ژیژک برای اعتباربخشی مجدد به پرسش «چه باید کرد؟» کماکان بی حاصل مانده است. پرسش های جدید دلالت بر نوعی انفعال و نظاره دارند. پرسش جدید این است: «چه می شود؟». پرسشی از روی حیرت و استصیال. با این حال در انتظاریم، یا امیدوار، که از یک جایی، توسط نیروهایی، اتفاق هایی بیفتد، که مختصاتشان معلوم نیست، اما گویا حداقل از وضعیت فعلی بهتر است.
کمی با واژگان هابرماس به این دگرگونی بیندیشیم[که البته شاید ربط دوری داشته باشد]. هابرماس از استعمار زیست جهان به دست «نظام» ها صحبت می کند. زیست جهان، ما شهروندانیم در متن زندگی روزمره. دیدگاه هایمان درباره زندگی، تفاسیرمان از واقعیت ها، ارتباطات و تعامل هایمان. نظام ها، سازه ها و نهادهایی هستند، دولتی و غیردولتی که در ظاهر نقش واسطه های اجتماعی را دارند، برای انجام بهتر امور و مدیریت جامعه ای پیچیده. پول و اقتصاد، قدرت و نظام های سیاسی و نهادهای آموزشی نمونه هایی هستند از نظام ها. بتدریج نظام ها، همه فضاها را از آن خود کرده اند، آن ها به پیچیده تر ساختنِ شاید اگاهانه مناسبات اقتصادی- سیاسی پرداختند تا شهروندان را هرچه بیشتر از مسائل اساسی دور کنند. مسائل اساسی زندگی را به مسائلی «فنی» بدل کردند، چیزهایی که فقط «کارشناسان» از آن سر در می آورند، مسائلی که با دانش این کارشناسان قابل «حل» است، غافل از اینکه بخش عمده این مسائل، ساختاری بودند و غیرفنی و اتفاقا عقل سلیم عمومی هم قادر به فهم آن ها بود.
تلاش برای اعاده پرسش چه باید کرد، باید هم راه باشد با استمارزدایی از زیست جهان، با نشاندن نظام ها سرجایشان، نه نابودی شان، که عقلانی تر ساختن آن ها[به معنای عقلانیت محتوایی نه ابزاری]. بنابراین بهترین راه بحث و گفتگوی مداوم دربار ه مسائل مختلف، نقد و خودانتقادی است.